کد مطلب:149347 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

تحولات تاریخ اسلام بعد از وفات پیامبر
در تاریخ اسلام، در پنجاه ساله ی بین وفات رسول خدا و شهادت حسین بن علی علیه السلام، جریانات و تحولات فوق العاده ای رخ داد. محققین امروز، آنهایی كه به اصول جامعه شناسی آگاه هستند، متوجه نكته ای شده اند. مخصوصا عبدالله علائلی با اینكه سنی است شاید بیشتر از دیگران روی این مطلب تكیه می كند، می گوید: بنی امیه برخلاف همه ی قبایل عرب (قریش و غیر قریش) تنها یك نژاد نبودند، نژادی بودند كه طرز كار و فعالیتشان شبیه طرز كار یك حزب بود، یعنی افكار خاص اجتماعی


داشتند؛ تقریبا نظیر یهود در عصر ما و بلكه در طول تاریخ كه نژادی هستند با یك فكر و ایده ی خاص كه برای رسیدن به ایده ی خودشان گذشته از همانگی ای كه میان همه ی افرادشان وجود دارد، نقشه و طرح دارند. قدمای مورخین، بنی امیه را به صورت یك نژاد زیرك و شیطان صفت معرفی كرده اند، و امروز با این تعبیر از آنها یاد می كنند كه بنی امیه همان گروهی هستند كه با ظهور اسلام بیش از هر جمعیت دیگری احساس خطر كردند و اسلام را برای خودشان خطری عظیم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگیدند، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد، لذا آمدند و اسلام ظاهری اختیار كردند و به قول عمار یاسر: «استسلموا و لم یسلموا» و پیغمبر اكرم هم با آنها معامله ی «مؤلفة قلوبهم» می كرد، یعنی مردمی كه اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است.

پیغمبر اكرم در زمان خودش نیز هیچ كار اساسی را به بنی امیه واگذار نكرد. ولی بعد از پیغمبر تدریجا بنی امیه در دستگاههای اسلامی نفوذ كردند، و بزرگترین اشتباه تاریخی و سیاسی كه در زمان عمر بن الخطاب رخ داد این بود كه یكی از پسران ابوسفیان به نام یزید والی شام شد و بعد از او معاویه حاكم شام شد و بیست سال یعنی تا آخر حكومت عثمان بر شامات - كه مشتمل بر سوریه ی فعلی و قسمتی از تركیه ی فعلی و لبنان فعلی و فلسطین فعلی بود - حكومت می كرد. در اینجا یك جای پا و به اصطلاح جای مهری برای بنی امیه پیدا شد و چه جای مهر اساسی ای!

عثمان كه خلیفه شد، گو اینكه با سایر بنی امیه از نظر روحی تفاوتهایی داشت (آدم خاصی بود، با ابوسفیان متفاوت بود) ولی بالاخره اموی بود. پای بنی امیه به طور وسیعی دردستگاه اسلامی باز شد. بسیاری از مناصب مهم اسلامی مانند حكومتهای مهم و بزرگ مصر، كوفه و بصره به دست بنی امیه افتاد. حتی وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد. این، قدم بس بزرگی بود كه بنی امیه به طرف مقاصد خودشان پیش رفتند.

معاویه هم روز به روز وضع خودش را تحكیم می كرد. تا زمان عثمان، اینها فقط دو نیرو در اختیار داشتند: یكی پستهای مهم سیاسی، قدرت سیاسی و دیگر بیت المال، قدرت اقتصادی. با كشته شدن عثمان، معاویه نیروی دیگری را هم در خدمت خودش گرفت و آن اینكه یكمرتبه داستان خلیفه ی مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دینی و مذهبی گروه زیادی از مردم را - لااقل در همان منطقه ی شامات - در اختیار گرفت.


می گفت: خلیفه ی مسلمین، خلیفه ی اسلام، مظلوم كشته شد، «من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا» [1] انتقام خون خلیفه ی مظلوم واجب است، باید گرفت. احساسات دینی صدها هزار و شاید میلیونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خویش در اختیار گرفت. خدا می داند كه معاویه در روضه ی عثمان خواندن های خود چقدر از مردم اشك گرفته است! آن در زمان خلفای پیش از عثمان، آن هم دوره ی عثمان، این هم در قتل عثمان كه تقریبا مقارن است با خلافت علی علیه السلام.

بعد از شهادت علی علیه السلام معاویه خلیفه ی مطلق مسلمین شد و دیگر همه ی قدرتها در اختیار او قرار گرفت. در اینجا یك قدرت چهارم را نیز توانست استخدام كند و آن این بود كه شخصیتهای دینی و به اصطلاح امروز روحانیت را اجیر خودش كرد. از آن روز بود كه یكمرتبه شروع كردند به جعل و وضع حدیث در مدح عثمان و حتی مقداری در مدح شیخین، چون معاویه این كار را به نفع خودش می دانست و به ضرر علی علیه السلام. و چه پولها كه در این راه مصرف و خرج شد!


[1] اسراء / 33.